یادم کن بسان پرنده ای که
جفتش را بی وقفه پرواز کنان می جوید
بی آنکه بداند جفتش در زمستان مرده است....
نیما.
صبح در هذیانی دوستت میدارم
شب در چشمه ی من
قنات تو می کندم
آهای ای مرده صفت
خرده ی نامت هنوز
معنی صبح و شب است.
مبهوت نگاه می کرد رد گلوله را فهمید و به خواب رفت.
------------------------------------------------------------
یادم کن
بسان پرنده ای که جفتش را
بی وقفه پرواز کنان میجوید
بی آنکه بداند جفتش در زمستان مرده است
---------------------------------------------------------------------
نگارنده نگاری را نگارید
عجیب طرحی زد و انسان بزایید
نیما.
دود سیگار را نگاه می کنم
به یاد نا بودنت می افتم
سمی در رگانم می دود
از این خیابان بارها عبور کرده ام
آخرین پک سیگار را میزنم
تو محو تر می شوی .
از خیابان که می گذری
قوطی کبریت ات را میان ما پرتاب کن
شاید اتفاقی افتاد.