خاطرات(( چند شعر وصل شده ))

 سُریدی از من تا برگ دگر 

  

مثل یک قطره ی شبنم 

 

 و دریغا 

  

 و دریغا هرگز 

 

 همت حرکت قطره به بالا نیست. 

 

 ( چشم تنگ می کنم به آفتاب صبح 

  

در باغ می نشینم و نگاه می کنم تو را  

 

 که مو باز می کنی و دست میسایی به درختان. 

 

 چشم باز می کنم به عادت آفتاب و 

  

 گوش می کنم صدای رویایی را که غروب می کند. ) 

 

 تو را بیش از آنکه ببینی دیده ام 

 

 تو را بیش از آنکه بشنوی شنیده ام 

 

 تو را بیش از آنکه صدا کنی صدایت کرده ام 

 

 به خانه ات که می آیم از آرامش ۲لیوان روی میز 

 

 میفهمم  

 

 بیش از آنکه بفهمی نفهمیده ام. 

 

 ( از جا بلند شدی و لباس تنهاییت را پوشیدی 

 

 به جاده ای می روی که بارها رفته ای 

 

 اما این بار در این جاده گم خواهی شد 

 

 خاطرات را فراموش کرده ای 

 

 حقیقت میان خاطرات جا عوض میکند 

 

 همه چیز با تو حرکت میکند 

 

 اما دست کسی را نگیر 

 

 شن های بیابان جیب های پنهان زمین اند 

 

 برگرد به خاطرات 

 

 به حرف من 

  

  به حقیقت دوستت دارم.

نظرات 5 + ارسال نظر
Canser شنبه 21 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:26 ب.ظ

خیلی زیبا بود
و خیلی جدید، نداشتمشون

همیشه موفق باشی

بانو چهارشنبه 3 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 10:56 ق.ظ

سال نو مبارک

شیرین یکشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 10:19 ق.ظ http://www.havaar.blogsky.com

و دریغا
و دریغا هرگز
همت حرکت قطره به بالا نیست


این خیلی خوب بود..

پرنیان دوشنبه 15 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 09:28 ق.ظ http://fathebagh.blogsky.com

سلام
سال نو مبارک .
زیبا بود ...

مازیار یکشنبه 1 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:05 ق.ظ http://andisheye-mazyar.blogfa.com

درود نیما جان
دلم تنگ شده بود برای کلامت
خوشحالم که حتی کم باشه.. ولی کلامت در ذهنم باشه
بدرود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد