سلام نیما عزیز پستی که گذاشته بودم در اثر یک اشتباه و یا بهتر است بگویم یک اتفاق پرید و حذف شد. چونکه نوشته هایم کاملا احساسیست و باید از احساسم چیزی را بگیرم و بنویسم نتوانستم دوباره بنویسمش. مضافا اینکه کامنت شما و دو دوست دیگرم بسیار زیبا بودند و برایم عزیز کلا حذفش نکردم فقط متن را عوض کردم. دوست داشتید باز هم بخوانیدش.
بعضی نوشته ها به دل میشینه!
جالب مینوسی
شادم میکنی به منم سربزنی!
هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
یک تولد دیگه!!!
کاش من هم قلم بودم
نه فکری بود و نه اعتیاد به فکری
فکری بود...،
در من فکری نبود!
شاد باشی نیماجان
سلام نیما عزیز
پستی که گذاشته بودم در اثر یک اشتباه و یا بهتر است بگویم یک اتفاق پرید و حذف شد. چونکه نوشته هایم کاملا احساسیست و باید از احساسم چیزی را بگیرم و بنویسم نتوانستم دوباره بنویسمش. مضافا اینکه کامنت شما و دو دوست دیگرم بسیار زیبا بودند و برایم عزیز کلا حذفش نکردم فقط متن را عوض کردم. دوست داشتید باز هم بخوانیدش.
آرام بخش را بگذاریم کنار و آرامش را در خود جستجو کنیم ...
امیدوارم بتوانم بیابمش.
بودن، یا نبودن، سوال اینجاست
آیا شایسته تر آنست که به تیر و تازیانهٔ تقدیرِ جفا پیشه تن در دهیم،
و یا تیغ برکشیده و با دریایی از مصائب بجنگیم و به آنان پایان دهیم؟
بمیریم، به خواب رویم- و دیگر هیچ؛
و در این خواب دریابیم که رنجها و هزاران زجری که این تن خاکی میکشد، به پایان آمده.
این سر انجامی است که مشتافانه بایستی آرزومند آن بود.
مردن، به خواب رفتن، به خواب رفتن، و شاید خواب دیدن...
ها! مشکل همینجاست؛ زیرا اندیشه اینکه در این خواب مرگ
پس از رهایی از این پیکر فانی، چه رویاهایی پدید میآید
ما را به درنگ وا میدارد. و همین مصلحت اندیشی است
که این گونه بر عمر مصیبت میافزاید؛
وگرنه کیست که خفّت و ذلّت زمانه، ظلم ظالم،
اهانت فخرفروشان، رنجهای عشق تحقیر شده، بی شرمی منصب داران
و دست ردّی که نا اهلان بر سینه شایستگان شکیبا میزنند، همه را تحمل کند،
در حالی که میتواند خویش را با خنجری برهنه خلاص کند؟
کیست که این بار گران را تاب آورد،
و زیر بار این زندگی زجرآور، ناله کند و خون دل خورد؟
اما هراس از آنچه پس از مرگ پیش آید،
از سرزمینی ناشناخته که از مرز آن هیچ مسافری بازنگردد،
اراده آدمی را سست نماید؛
و وا میداردمان که مصیبتهای خویش را تاب آوریم،
نه اینکه به سوی آنچه بگریزیم که از آن هیچ نمیدانیم.
و این آگاهی است که ما همه را جبون ساخته،
و این نقش مبهم اندیشهاست که رنگ ذاتی عزم ما را بی رنگ میکند؛
و از اینرو اوج جرأت و جسارت ما
از جریان ایستاده
و ما را از عمل باز میدارد.
آه دیگر خاموش، افیلیای مهربان! ای پری زیبا، در نیایشهای خویش، گناهان مرا نیز به یاد آر."
چند آرام بخش هم برای تو
این ها تماما خواب است...
سلام نیما
قرص نخور ،خوب نیست عزیز جان !
شاید عشق را با عشق باید درمان کرد !
ممنون از حضورت و نظری که برام گذاشتی
یاحق
خودت باش... به اعتماد هیچ شانه ای اشک نریز ! به اعتبار هر اشکی هم شانه نباش
سلام دوست خوب
من این سبک کوتاه و برنده رو واقعا دوس دارم...
اوایل خودم هم اینطور مینوشتم
ولی ذهنم دیگه اون فلش های تیز قبل رو نمیزنه...
موفق باشید.
همه چیز از یاد آد آدم میره...الا یادش که همیشه یادشه(حسین پناهی)
سلام
زیبامی نویسی
مینی مال پرنده زیبابود
خوشحال میشم به من سربزنی
هملت؟! چایکوسفکی؟! آخـــی ! دریاچه ی قو...!
دوست داریم آثارش را.. و دوست داریم هملت را ... انتقامش را نه!
و اینکه... جغرافیای روشن فکری ... نظریه ی دکتر علی شریعتی است... سپاس!
تولدت مبارک
سلام براقانیمای کبیر؛
من کشته مرده ی این شعرای کوتاه وتامل برانکیزتم
من به روزم بسری ونظربدی ممنون میشم
یاعلی
سلام . فقط میتونم بکم یه بار خوندنش کمه و خیلی بهم لذت میده !! یه جورایی ارضام میکنه !!
به روزم و منتظر .
فعلا . . .
شاید فقط آرام بخش باشه که تحمل خیلی چیزها را برات آسون می کنه
سلام!
خوبی؟!
خوشحال میشم باز بم سر بزنی!
چرا آپ نمیکنی؟!