می بارم

 آنقدر باریدم تا خیس نشد 

 

 آنقدر شاعرم که از دهانم تو می ریزد 

 

 آنقدر سفیدم که تناسخ برف را می فهمم 

 

 به زندگی مشکوکم 

 

 با تمام وسعت 

 

 چگونه من را جای داده.

بوم من

 

بوم رنگ اش را پرتاب می کند 

 

بوم بر می گردد 

 

رنگ هایش نا پدید. 

 

قلم مویت را بردار........

خورد؟

 

 

چایکوفسکی هم که گوش می دهم 

 

یاد هملت می اُفتم. 

 

چند تا آرام بخش دیگر باید خورد؟

برای موهای....

فراموش کن 

دوست نداشته باش 

اما نمی توانی نبینی ام . 

غرق شدگان دریا 

روزی روی آب می آیند.

روشنایی

  در تاریکی هزاران در باز مانده است 

 

  در تاریکی هیچ چیز پیدا نیست 

 

  در تاریکی خودت را لمس می کنی 

 

  در تاریکی دری را باز می کنی.